با خودم تکرار و تمرین کرده بودم دیدمش از کجا صحبت کنم تا حس کند فهمیدمش تا که بعد از صد سلام و صد کلام او آمد و واژهها را بر لبم چسباندم و... بوسیدمش!
سایهاش بودم ولی از سایهام ترسید و رفت بیوفا کفش فرارش را شبی پوشید و رفت خندههایش جانِ من بود و جهانم را گرفت پیش چشمش جان سپردم زیرِ لب خندید و رفت
عاشـقم در طلــبِ بـوســه تَــبَـحُر دارم انـتــظارِ خــارج از حــدِ تَــصَــوُر دارم چارهی دردِ مــن این است:"لبم بر لبِ تو" حرفِ من نیست ببین نسخهی دکتر دارم