این بار مرا
4 ژانویه 2019
مسافرخونه
4 ژانویه 2019

آمدی، وقتی شبم تاریک بود
رو به پایان رفتنم نزدیک بود

آمدی وقتی سکوتم رنگ داشت
ناله‌ی غم، صدهزار آهنگ داشت

آمدی، وقتی جهانم پست بود
کوچه کوچه رو به من بن بست بود

آمدی در شب، شبی مات و سیاه
بی ستاره، بی‌سحر، بی‌ماه؛ آه

آمدی از شهرهای دور دور
از سرای رنگ ها، از شهر نور

آمدی تا که دگرگونم کنی
لیلی ام باشی و مجنونم کنی

مثل باران در شبی اندوهناک
مثل روحی تازه در یک مشت خاک

آمدی تا من شوم تن پوش تو
جا بگیرم در تن و آغوش تو

ای سپیده! ای نگاهت روشنی
با شکوهی! ای شکوهت دیدنی

من که مجنون، من که فرهاد توأم
نیم دیگر! من که همزاد توأم

شور و حالم پیش تو فهمیدنی ست
با تو که باشم جهانم دیدنی ست

بعد از آن چشم انتظاری‌های سخت
با حضورت رو به من آورده بخت

من شفق بودم که شب اینجا نشست
صبح شد با تو، طلسم شب شکست

چشم من چشم سیاهت را که دید
رو سیاهی از تن بختم پرید

من چه خوشحالم تو اینجایی و من
پیش تو غرقم در این شیدا شدن

فصل من تا تو فقط پیراهن است
تا تو باشی این جهان مال من است

شاعر: مجید احمدی

 

 

4 دیدگاه

  1. حسین گفت:

    عالی بود. آمدی تا دگرگونم کنی لیلی ام باشی و مجنونم کنی

  2. افشین گفت:

    دیر با اشعار شما آشنا شدم عالی بود جانانه من..

  3. mahshid گفت:

    عالیه 😍👌🏻

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *