من خسته ام از دست این دنیا
از دست تقدیری که بیرحمه
از چی بگم آروم بشم وقتی
هیچکسی حرفامو نمیفهمه
بی اعتنایی به غم مردم
انگاری اینجا کم کم عادت شد
میگن واسه موندن تو این دنیا
باید که همرنگ جماعت شد
پشت نقاب خندهها پیداست
دنیایی از بغض ترک خورده
اینجا یه زن نمیتونه وایسه
چون تازه از مردی کتک خورده
هر آدمیاز زندگیمون رفت
اسطوره شد برای ما بت شد
اینجا باید به زندگی کردن
به زنده هامون بیتفاوت شد
آینده چیزی جز گذشته نیست
هر روزه ما تکرار دیروزه
یک عمره که اینجا غم و شادی
تو مشت یک تقویم میسوزه
ما یادمون رفته تو این دنیا
هر روز باید تازه تر باشیم
اینجا مسافر خونهی ماهاس
ما باید اینجا همسفر باشیم
اما من از زخم شما خستم
بیزارم از این زنده بودن ها
من با شما بیگانه ام مردم
از غم پره این عاشق تنها
من از شما و از دروغاتون
از این خیانتکده بیزارم
من میرم و برای فرداهام
فکرای خوبی تو سرم دارم!
ترانه سرا: مجید احمدی