همزاد توام
4 ژانویه 2019
مغرور
برف
4 ژانویه 2019

من خسته ام از دست این دنیا
از دست تقدیری که بی‌رحمه
از چی بگم آروم بشم وقتی
هیچکسی حرفامو نمی‌فهمه

بی اعتنایی به غم مردم
انگاری اینجا کم کم عادت شد
میگن واسه موندن تو این دنیا
باید که همرنگ جماعت شد

پشت نقاب خنده‌ها پیداست
دنیایی از بغض ترک خورده
اینجا یه زن نمی‌تونه وایسه
چون تازه از مردی کتک خورده

هر آدمی‌از زندگیمون رفت
اسطوره شد برای ما بت شد
اینجا باید به زندگی کردن
به زنده هامون بی‌تفاوت شد

آینده چیزی جز گذشته نیست
هر روزه ما تکرار دیروزه
یک عمره که اینجا غم و شادی
تو مشت یک تقویم می‌سوزه

ما یادمون رفته تو این دنیا
هر روز باید تازه تر باشیم
اینجا مسافر خونه‌ی ماهاس
ما باید اینجا همسفر باشیم

اما من از زخم شما خستم
بیزارم از این زنده بودن ها
من با شما بیگانه ام مردم
از غم پره این عاشق تنها

من از شما و از دروغاتون
از این خیانتکده بیزارم
من میرم و برای فرداهام
فکرای خوبی تو سرم دارم!

ترانه سرا: مجید احمدی

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *