گذشته چیزی جز گذشته نیست، هرکاری کنی گذشته است، نه می شود به آن دست برد نه می شود تغییرش داد، یک وصله است در خاطرت مثل یک نقاشی کشیده شده، یک فیلم ساخته شده که گاهی فقط باید بنشینی و از دور تماشایش کنی. گاهی این تماشا کردن لبخند به لبت میآورد، گاهی اشک در چشمت و گاه ترس در وجودت.
گذشته دست نیافتنی است اما این به این معنی نیست که همیشه در حسرت دیروز بمانی. تو اصلا نمیتوانی به خودت حق بدهی که به خاطر خطایی که در گذشته مرتکب شدی و حالا به اشتباه بودن آن پی بردی خود را سرزنش کنی، چون آن خطا و آن لحظه ها زمینه ساز به وجود آمدن اکنون توست، باید آن بودی که این میشدی و اگر این شدی مدیون آنی! نمی خواهم بحث را فلسفی کنم. خواستم بگویم که امروزت را برای سرزنش کردن خود به خاطر اشتباه دیروزت هدر ندهی. همین که به آن اشتباه پی بردی کافی است یعنی عاقل تر شدی و نیازی نیست خودت را محاکمه کنی!
البته گاهی انسانها دیروزهایی دارند که تلخی هایش حتی در خوردن کیک تولد امروزشان هم مشهود است. آن تلخیها فراموش نشدنی است. ولی خوب چه میشود کرد کدام عاقل میتواند بگوید که مدام آن تلخی ها را به یاد بیاور یا نیاور، فقط میشود گفت: امروزت را دریاب به هر تلخی و شیرینی و به خودت ثابت کن که دیگر تو آن آدم سابق نیستی فرق کردی!
گاهی در گذشتهات لحظه هایی را شاهد بودی که حتی یک ثانیه هم نمیتوانی تصور کنی که امروز بخواهد دوباره آن لحظه ها تکرار شود و یا برعکس. لحظه هایی داشته ای که آرزو داری دوباره تکرار شوند تا در آن لحظه ها به باشکوه ترین شکل ممکن زندگی کنی، ولی این یک توافق عادلانه است، به گذشته هیچ راه برگشتی نیست همان طور که لحظه های تلخ اجازه ی برگشت ندارند لحظه های شیرین هم برنمیگردند این به آن در!
گاهی در گذشته ات آنقدر عاشق بودی که فکر کردهای اگر این رابطه تمام شود میمیری، وابستگی هایی داشتی که احساس میکردی بدون آنها مرگ تو را در آغوش خواهد گرفت اما گذشت و گذشت، آن رابطه ها شروع شد، تمام شد، شروع شد تمام شد ولی تو هنوز نمردی، فقط بزرگتر شدی، دنیاهای متفاوتی را کشف کردی، خلق کردی و فهمیدی زندگی همین است، همین احساس ها همین رابطه ها همین حرف ها…
فهمیدی گذشته تکرار شدنی نیست، تغییر دادنی نیست و به هیچوجه نمیتوانی لمسش کنی، فقط میتوانی گذشته ی آینده ات را تغییر بدهی که فردا دیگر حسرت این به آن اضافه نشود. زندگی امروزت را دریاب که گذشته چیزی جز گذشته نیست.
نویسنده: مجید احمدی