مجید احمدی
او
6 اکتبر 2018
قاتل جانی
11 دسامبر 2018

جلو نشسته بودم از آینه دیدم که با دسته گل مصنوعی (الکی مثلا رُز بود) سوار تاکسی شدند.بعد از چند دقیقه، کمی‌ناز و ادا چاشنی حرفهایش کرد و گفت: “عه مریم! پوکیدم از بس بی‌هوا گُل مصنوعی بو کردم آخه حیفم اومد طبیعی باشه گفتم یچی بگیرم براش بمونه…”
مریم که شوخی کردنش گُل کرده بود گفت: “خنگی مگه دختر…البته همیچن بدم نیست کپی برابر اصله!”

به همین دیالوگ کوتاه و ساده فکر کردم که چرا اصلا گل شمعدانی نگرفته که به قول خودش ماندگارتر باشد؟ با خودم گفتم لابد گلِ شمعدانی مراقبت و نگهداری می‌خواهد، رسیدگی می‌خواهد لقمه‌ی حاضر و آماده نیست مثل “هلو بِپره تو گَلو” و حالِش را ببریم که! مخصوصا این روزها که همه عادت کردن به استفاده از چیزهای حاضری! گُل‌های حاضری، غذاهای حاضری، لباس‌های حاضری، آدم‌های حاضری…

وای بر ما آدم‌های حاضری! اکثرمان دنبال آدمی‌حاضری هستیم که مثل گلِ مصنوعی گوشه‌ی زندگیمان فقط باشد بدون نگهداری، رسیدگی و حتی نوازشی که هر وقت عشقمان کشید سراغش برویم و از بودنش لذت ببریم.

اکثرمان درست مثل همان خانومی‌هستیم که چیزی گرفته بود که نه زیبایی داشت نه عطر نه طراوت و نه هیچ چیز دیگر یک تکه پلاستیک شبیه گل خریده بود که فقط بماند! می‌بینید ؟ پشت خریدن یک گل مصنوعی چه فلسفه‌ی عمیقی نشسته است ؟ بیایید محض رضای خدا دست از این سلیقه‌ی بدمان برداریم و از هرچیز پلاستیکی و به درد نخورش را در زندگیمان جمع نکنیم و ماندن هر چیزی را بدون زحمت نخواهیم یاد بگیریم که وقت بگذاریم چرا که برای هرچیزی وقت بگذاری بیشتر می‌ماند، چه یک گلدان گل شمعدانی چه یک آدم!

 

نویسنده: مجید احمدی

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *