بدون من (همراه دکلمه)
11 سپتامبر 2018
دلشوره - مجیذ احمذی
دلشوره
11 سپتامبر 2018

گرفتم دست تنهاییمو بردم
یه جای دنج و آرومِ یه کافه
نشستیم و سفارش داد و بعدش
شروع کردم با یه ذهنی کلافه

بهش گفتم: ببین هرکی میخوای باش
دیگه اینجا باید از هم جداشیم
شاید قسمت شاید کار خدا بود
دیگه بسه بیا با هم نباشیم!

رفیقِ خوب و بد هرچی که بودی
تحمل کردی مارو جاش ممنون
حالا جاشه تموم بشه رفاقت
یه ذره منطقی تر باش ممنون

همین جا قهوه‌ی تلخش رسید و
خودش را پشت میزش جا به جا کرد
یه لبخندی زد و گفت: می‌دونستم
یکم فنجونو تو دستش نگا کرد

ادامه داد و گفت: گاهی تو دنیا
همین که یک نفر رو داشته باشی
یکی که حس و حالت رو بفهمه
یکی که با نگاهش رو به راشی

همین که باورت شه زندگیته
همین که حس کنی هست و نمیره
منم کم می‌کنم زحمت رو میرم
الهی تنهایی واست بمیره!

بلند شد رو به روم شال و کلا‌ه کرد
نخورده قهوه شو از من جدا شد
منم دل دل زدم واسه کسی که
یهو از پشت سر اسمم صدا شد

صدای عشقِ من، دنیای من بود
چه به موقع! دقیقا ساعت هفت
سلام‌ داد و نشست نزدیک قلبم
بهش گفتم که تنهاییم الان رفت!

قرارِ اول ما بود و کافه
یه دنیا رو توی چشماش‌ می‌دیدم
بهش گفتم همین چند لحظه‌ی پیش
دُمِ تنهایی مو بدجوری چیدم!

دیگه ما بودیم و حرفای تازه
یکم خندید و رویامو شرو‌ کرد
چقد حال و هوامو زیر و رو کرد
به جای هر دوتامون آرزو کرد

از اونجا سرنوشتِ من رقم خورد
وجودم‌ غرقِ عشق‌ و زندگی شد
چقد دیوونه بودم واسه چشماش
همه جونم‌ پر از دیوونگی‌ شد

چقد وعده چقد خنده چقد عشق
چه روزایی برای هردومون ساخت
چقد خاطره تو قلبم فرو کرد
چه فکرایی رو‌ توی سرم‌ انداخت

دو سال از عشقمون رد شد ولی خب
بهم احساس خیلی کمتری داشت
نمی‌دونم شاید حرفای مردم
روی رفتارِ اون تاثیر میذاشت

همیشه عاشقش بودم ولی حیف
شاید کافی نبود عشق زیادم
دلش شاید به رفتن بوده اصلا
زیادی به خودم‌ اَنگیزه دادم

نشستم با خودم گفتم که حتما
یه جای عشق مون‌ ایراد داره
یا من بد کردم‌‌ و چیزی نمیگه
یا اون داره یه جایی کم میذاره!

از آینده دیگه چیزی نمی‌گفت
دیگه مثل قدیم واسم نمی‌مُرد
یه روزم رفت از اینجا بی‌بهونه
تموم زندگیشو با خودش‌ بُرد

منو وِل کرد میون‌ِ خاطراتش
جوری که دیگه دنبالش‌نگردم
تو اون کافه که باهم رفته بودیم
یه دنیا آرزو رو دفن کردم

مثه یه اسلحه هر روز و هرشب
دارم تو زندگیم شلیک میشم
دقیقه به دقیقه کم کم اینجا
به روزای‌ بدم‌ نزدیک‌ میشم

نشستم توی کافه با خیالش
بریده از زمین‌ و از زمونه
بازم تنهایی با قهوش کنارم
نشسته داره روزنامه میخونه!

ترانه سرا: مجید احمدی

4 دیدگاه

  1. Asam lenor گفت:

    خیلی زیبا بود خیلی…⚘💕

  2. کمال روانخواه گفت:

    مجید جان موفق باشی واقعا از خوندن سایت لذت بردم واقعا واقعا واقعا.❤

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *