و راستى اینطور است. همینکه دست آدم بدامن ساقى سیمین ساق افتاد رشته تسبیح سهل است رشته مودت گسسته مى شود گاهى قتل وجنجال و خودکشى و رسوائىهاى دیگر راه می افتد و بزن بزنى درگیر می شود که آن طرفش پیدا نیست.
سه نفر بودیم هر سه محصل دوره ادبى بودیم شب و روزمان باهم میگذشت. به قول شاعر درخت دوستى نشانده بودیم و چنان هر روز و هر ساعت آبیاریش می کردیم که تناور و شاداب و درخشان شده بود. چه روزهاى خوشى داشتیم، کتاب حافظ، تاریخ ادبیات، تاریخ تمدن ملل قدیم و جدید را برمی داشتیم، چند پتو یک خربزه گرگاب، کمى پنیر و چند نان سنگک یارش مى کردیم و زیر درخت پاى جوى رکن آباد می لمیدیم دنیا در تصرف مان بود،غمى نداشتیم،آزاد و بىنیاز بودیم، مى خواندیم، مى گفتیم،می خندیدیم،درس حاضر می کردیم و چون خسته می شدیم برای آینده “کثیف فعلى ” آرزوهائى کرده از حافظ فال میگرفتیم.
این دوستی مهر پایان نداشت روز به روز گرم تر مى شد تا اینکه آفت محبت رسید و کار را یکسره کرد… کامل داستان را در لینک زیر بشنوید.
برای دانلود پادکست صوتی داستان کوتاه سه یار دبستاتی اثر رسول پرویزی با صدای مجید احمدی روی لینک زیر کلیک فرمایید:
2 دیدگاه
باسلام
فضاسازی جالبی بود نوع بیان ،موسیقی، تغییر صدای به جا ،مثل یک فیلم اتفاقات از نظرم گذشت .
ذخیره عشق برخی خانم ها و دیدگاه برخی آقایان در دل بستن رویایی که تا ازدواج پیش میرند هم قابل تامل😉
👌🏼👌🏼
دقیقا رسول پرویزی واقعا بی نظیره با داستانهایی سراسر احساس و فانتزی دلم میخواست بهترین کاری که میتونم رو انجام بدم تا مخاطب بهتر با این داستان ارتباط بگیره . امیدوارم لذت برده باشید ممنون از نظرتون ⚘😊