لوبیای سحر آمیز
4 ژانویه 2019
تظاهر
4 ژانویه 2019

همیشه معتقد بودم بسیار راحت می‌شود اشک‌های هر زنی را از دور شناسایی کرد، اشک‌های زنانه دلیل سُر خوردنشان را زود لو می‌دهند! الان هم زنی که رو به رویم نشسته است دارد از پنجره زنگار گرفته و لک شده‌ی اتوبوس شرکت واحد به خیابانِ خیس نگاه می‌کند و قطره قطره اشک می‌ریزد و بعد با گوشه‌ی شال گل دارِ منجوق دوزی شده‌اش پاکشان می‌کند درست مثل برف پاک کنِ اتومبیل که در هوای بارانی اول باران را به جان می‌خرد و سپس همه را یک جا پاک می‌کند و دوباره منتظر باران می‌ماند.

اولین قطره‌ها را به یاد خاطراتش ریخت به یاد کودکی هایش شیطنت‌ها و بازیگوشی هایش و آن روزهای خوب، دومی‌به یاد دستان گرم و پینه بسته پدرش سُر خورد، سومی‌را به یاد آغوش مادرش چکاند به یاد همان وقت‌ها که کار بدی می‌کرد و بعد از ترسش در آغوش مادرش پناه می‌گرفت.برای مادرش چند قطره اشک بیشتر ریخت، حالا دیگر باید با گوشه‌ی شالش پاک کند، یک قطره برای دختر کوچکش چکاند که در کنارش با عروسکش بازی می‌کند و هرچند دقیقه یکبار با تعجب به چشمان خیس مادرش نگاه می‌کند.

چشمانش را بست وارد قلبش شد رفت سراغ صندوقچه‌ی عشق و بازش کرد، آب دهانش را قورت داد یک قطره اشک دیگر افتاد و دیگری پشت آن و همینطور یکی پس از دیگری شدید و شدیدتر مثل بارانی که بی‌وقفه به سر و کله‌ی چتر می‌کوبد صدایش تا این طرف اتوبوس که من بودم می‌آمد جنس این اشک‌ها فرق داشت، مرموز بودند نمی‌شد به این راحتی‌ها شناختشان.شاید در صندوقچه‌ی عشقش مردی است که عشق را بلد نبوده، مردی که به قولش عمل نکرده، مردی که جا زده، مردی که عهد بسته و شکسته و…نه اصلا شاید تقدیری است که نخواسته باشد یا اتفاق خوبی که خوشش نیامده بیافتد! نه انگار این اشک‌ها پایان ندارند…آه هر چه دقیق تر شدم نتوانستم اشک هایش را بشناسم که از کجا آمده اند، اتوبوس رو به روی دادسرای خانواده ایستاد، زن شالش را مرتب کرد و بلند شد و دست دختر کوچکش را گرفت و رفت…حرف اولم را پس می‌گیرم گاهی نمی‌توان فهمید پشت بسیاری از اشک‌های زن‌ها چه می‌گذرد!

 

نویسنده: مجید احمدی

 

 

3 دیدگاه

  1. niloofar گفت:

    چقدر خوب بود این

    • Maedeh گفت:

      چقدر خوب توصیف کرده شخصیت زن را که در عین احساسی بودن و شکسته شدن درونش خود را برای مقابله با هجمه ها آنچنان آماده میکند گویی که درونش اتفاقی نیفتاده !
      به راستی زن با احساس ترین آفریده هستی است و چه سخت است نگهداری از این آفریده !

  2. حسین گفت:

    میرزا اسماعیل دولابی می گفت:
    زن مثل ریحان است! در بین سبزی ها ریحان زودتر از همه سیاه و خراب می شود!
    با زن نباید کشتی گرفت، باید آن را بود کرد!
    زن پهلوان نیست!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *